-جزای نادان:
ازافراد خیر و خوب است.از قدیمها میگفت چند سال قبل از جنگ تحمیلی .:ان سال گندمها رسیده بودند و فصل درو بود چند کمباین نیز از شهرهای دور برای درو امده بودند یکی دو کمباین نیز گندمهای اطراف امامزاده سید اکبر را نیز درو میکردند و راننده های انها شب دیرهنگام برای استراحت به تنها سرپناه اطراف که حرم امامزاده بود می امدند . بعد ازصرف شام نیز برای در امان ماندن بوقت خواب روی پشت بام حرم که اتاقی بیش نبود می رفتند .میگوید:ان شب من نیزروی پشت بام حرم کنار راننده کمباین ها خوابیده بودم که نیمه شب با صدای ارام یکی از انها بیدار شدم گویا قصد قضای حاجت داشت ولی جرات نمی کرد پایین حرم برود اخر سر با وچود نهی زیاد زیاد من همان بالا گوشه بام کار خود را انجام داد.
صبح روز بعد دوباره درو گندم اغاز شد ولی هنوز ساعتی از کار نگذشته بود که دود از کمباین راننده مزبور بلند شدوبسرعت اتش گرفت بطوریکه بکلی سوخت . اینجا بود که من جریان شب قبل را بیاد اوردم و این حادثه را از اعجاز امامزاده دانستم.
-ان سوار تنها:
دریک میهمانی بودم.یکی از حاضران ازقول پدرش تعریف میکرد که :نوجوان بودم با یکی دیگرکه از همین دهلران بود زیر دست بنایی دزفولی به نام استاد حسین به مرمت حرم امامزاده سید اکبر مشغول بودیم .یکی از روزها ظهر شده بود به استاد گفتیم که موقع ناهار است گفت باشد شما بروید دست به کار تدارک ناهار بشوید و سفره را بیندازید من هم میروم برای نماز وضو میگیرم و می ایم . .میگفت ما غذاها را گرم کردیم و سفره را انداختیم اما هر چه انتظار کشیدیم استاد نیامد بناچار من بدنبال وی رفتم اما وی را ندیدم نگران شدم در این حال بودم که صدای ی از پشت امامزاده به گوشم رسید . بطرف صدا رفتم استاد حسین بنا بود که سخت مینالید و گریه میکرد . رفیقم را صدا زدم او نیز امد نزدیک رفتیم او همچنان سخت مینالید با اصرار ما کمی ارام شد . علت گریه اش را پرسیدیم با صدایی لرزان گفت :داشتم وضو میگرفتم که از دور سواری پیدا شد با خود گفتم این دیگر کیست دراین بیابان کاش از این طرف رد میشد و از او میپرسیدم . که ناگاه دیدم سر اسب را بسمت من پیچاند نزدیک شد قامتی رعنا و صورتی نیکو داشت محو او شده بودم که گفت:استا د حسین دست مریضاد خسته نباشی . بر حیرتم افزوده شد این کیست که مرا میشناسدو با زبان و لهجه خودم چنین تشکر کرد خواست برود که مهار اسبش را گرفتم و با اصرار از نام و نشانش پرسیدم وقتی اصرارم را دید گفت که:منم سید اکبر .این را که شنیدم از هوش رفتم . حالا اگر حرفم را قبول ندارید بیایید جای سم اسبش را ببینیدو ما دیدیم و باورمان شد که راست میگوید . ما نیز گریه مانگرفت . عصر چند تن از بزرگان دهلرانی که تعمیر امامزاده به عهده شان بود برای دیدن وضع کار به محل امدند وقتی استاد حسین را با رنگ پریده وچشمان ملتهب دیدند علت را جویا شدند وقتی جریان را شنیدند به حالش غبطه خوردند انها نیز نشستند و مدتی گریه کردند بعد جای سم اسب را با چشم خود دیدند و بوسه زدند...
10-مار نگهبان:
از پیرمردان شهر است . سنی از او گذشته است وقتی از او در باره کرامات سید اکبر صحبت کردم او نیز کرامتی بیاد داشت که خود دیده بود..می گوید:وقتی جوانتر بودم با چند تن از چوپانهای محل روی پشت بام قدیمی حرم امامزاده سید اکبر نشسته بودیم. و گله ها در اطراف می چریدند. حوصله چوپانها سر رفته بود . یکی از انها برای سرگرمی گفت که بیایند " چهار پشگلی "بکنند(یک بازی محلی که در ان دو ردیف چاله کوچک به تعداد هشت چاله کمتر یا بیشتر می کنندو با تعدادی سنگ یا چیزهای دیگر طبق رسم این بازی مشغول می شوند ). همه قبول کردند و شروع به کندن و خراش سقف امامزاده که روی ان بودیم کردند. من هرچه به انها گفتم که این کارشان تخریب حرم است و گناه است به گوششان نرفت و همچنان به این کار ادامه دادند .به کار اشتباهشان مشغول بودند که ناگاه از بالای گنبد حرم مار سیاه و بزرگی به وسط ما افتاد . همه وحشت کردند و به سرعت خود را از بالای سقف حرم به پایین پرت کردند تنها من که عاجز از این کار بودم ماندم . اما مار که انگار خبر داشت من در ان کار اشتباه دخالت نداشته ام کاری با من نداشت و اجازه داد از پله های ساختمان حرم پایین بیایم . اما وقتی پایین امدم و پیش چوپانها رفتم دوباره مار سر راهمان سبز شد هر چه چوپانها سعی کردند که ان را با سنگ بزنند فایده نداشت . من که از جریان امدن مار خبر داشتم و ان را نگهبان حرم دانستم موضوع را به چوپانها گفتم در ان حال بودیم که مار همان طور که امده بود به بالای گنبد برگشت ..السلام علیک ایها السید الزکی....
-اعجاز باد:
همه میدانندو به یاد دارند ان اتش سوزی بزرگ که چند سال پیش اتفاق افتاد . اتش سراسردشت را در بر گرفته بود و هر لحظه به امامزاده و محوطه ان نزدیک می شد . مردم و اداره اتش نشانی و دیگران هر چه سعی درخاموش کردن ان کردند کاری از پیش نبردند حتی چند نفر مجروح شدند تا انکه اتش به نزدیکی حرم رسید اما بادی سهمگین زبانه های اتش رابه طرفی دیگر چرخاند و به محوطه و خود حرم اسیبی نرسید این ممکن نبود غیر از اعجاز امامزاده سید اکبر که سلام ما بر وی و اجداد مطهرش باد ...علی ای همای رحمت توچه ایتی خدارا
که به ماسوافکندی همه سایه همارا
میلادعلی (ع)وروزپدر برعاشقان ولایتش وهمچنین برپدران عزیز مبارک باد