میگوید:فصل کشت بود و در این حوالی(اطراف امامزاده )تراکتوری شخم میزد . باد شدیدی بود و خاک ناشی از کار تراکتور را بسمت حرم امامزاده می اورد می گوید من هر چه به راننده تراکتور گفتم که کمی ارامتر کشت نماید چون تمام داخل و خارج امامزاده را خاک فرا گرفته بگوشش نرفت. بناچار از خود امامزاده کمک خواستم .
هنوز ساعتی از کار نگذشته بود که تراکتور میلنگ برید . دیدم راننده پیشم امد گفتم دیدی نتیجه بی احترامی به امامزاده چیست؟.اقرار اورد که اشتباه کرده واین از عظمت امامزاده سید اکبر است. خدا را شاهد می گیرم که یک هفته تا ده روز تراکتور بی حرکت همانجا بود...والسلام علی جمیع انبیاءوالمرسلین...
-شفای لا علاج:
چند کرامت اخیر را از کسی دریافت نمودم که خود شفا یافته استان سید اکبر است . جریان شفای خود را توضیح می دهد که :هیچ مشکل بدنی نداشته ام تا اینکه یک روز بیکباره بدنم بی حس شد بطوریکه فقط قادر به تکمل انهم بزحمت بودم . اشنایان بلافاصله مرا بنزد دکتر بردند او هم با معاینه گفت که رفتنی است ببریدش که تا چند روزدیگر خواهد مرد . وضعیت عجیبی بود بناچار و سریعا مرا به اهواز و بیمارستان گلستان بردند در انجا نیز دکتر ها پس از معاینه حرف دکتر اولی را تایید کردند .شب شده بود ومن مایوسانه اخرین ساعات زندگیم را میگذراندم فقط اخرین امیدم را پس از خدا همین امامزاده منطقه ام سید اکبر می دانستم . پس همان جا توی بیمارستان با تمام وجود او را صدا زدم و از او شفایم را خواستم . در این حال بودم نمی دانم خوابم برد یا نه که دیدم یک نفر شانه ام را تکان دادو مرا به اسم صدا زد که فلانی بلند شو . من تکان نخوردم و در خودم بودم که بار دوم نیز تکانم داد که فلانی فلانی بلند شو . تا بار سوم که گفت فلانی بلند شو خوب شدی بلند شو و من اینبار بلند شدم .کسی را دور خودم ندیدم فهمیدم به اراده خداوند سبحان و بزرگواری امامزاده سید اکبر خوب شده ام . در بسترم نشسته بودم که دکتر شیفت بداخل اتاقم امد وقتی مرا نشسته دید باور نکرد ماجرا را که گفتم اشک شوق ریخت و بر حالم غبطه خورد واو نیز مانند من خدا را سپاس گفت...الهم اشف کل مریض...
-سهم امامزاده:
می گوید یکی دو سال نیست که از این ماجرا می گذرد . می گوید باز در داخل حرم میان خواب و بیداری بودم که امامزاده را زیارت کردم فرمود:فلانی به فلان کس بگو ان گوسفند سهم ما را بدهد دانستم که واقعیتی پس این حرف است اتفاقا چند روز بعد فرد مورد نظر را دیدم و جریان را بریایش گفتم . گفت صحیح است . تعدادی گوسفند داشتم که بر حسب نیاز یک روز تصمیم به فروش انها گرفتم . اما از بخت بد یک شب دزد جمله انها را دزدید . همانجا رو به سید اکبر کردم و گفتم یا امامزاده اگر گوسفندانم را پیدا کنم یکی از انها را نذر استانت می کنم . همه جا را گشتیم تا از خوش شانسی و کرم امامزاده انها را نزدیک سید حبیب (از سادات مدفون شده در میان راه دهلران به ابدانان)پیدا کردیم در حالی که بار نیسانی بودند و راننده دزد نیسان به علت خرابی نیسان ان را با گوسفندان رها و با به فرار گذاشته بود .اندکی بعد صاحب گوسفندان به عهد خود با امامزاده وفا کرد....
-شفای سرطانی:
کرامات متعددی از امامزاده بیاد دارد . میگوید در حیاط امامزاده بودم که دیدم عربی از روستاهای دشت عباس دست پسرش را گرفته وارد امامزاده شدند . گوساله ای نیز بهمراه اورده و همانجا سر بریدند . از شفا یافتن پسرش می گفت :سالها بیمار بود به پزشکان متعددی مراجعه کردیم همه میگفتند سرطان است و درمان ند اینکه شبی امامزاده سید اکبر را بخواب دیدم . فرمود فلانی پاشو پسرت به اذن خدا شفا یافته فردا دستش را بگیر و اینجا بیاور . میگوید از خواب بیدار شدم شوقی عجیب سراپایم را فرا گرفته بود دانستم که مورد عنایت امامزاده قرار گرفته ایم
همان لحظه پسرم نیز از خواب بیدار شد و گفت که پدر پدر شفا یافتم گویا به او نیز الهام شده که خوب شده است صبح که شد به قصد زیارت و تشکر از امامزاده به اینجا امدیم...
-هدیه امامزاده :
ایشان همچنین میگوید:چند سال قبل فردی که در استان سمتی داشت با همسرش به زیارت امامزاده سید اکبر امد میگفت چند سال است عروسی کرده ولی هنوز بچه دار نشده اند به او اطمینان دادم که بحرمت زیارتشان حتما امامزاده مرادشان را خواهد داد . سال بعد اتفاقا ایشان را دیدم که با همسرشان و نوزادی در بغل به زیارت امداز امامزاده سید اکبر تشکر می کرد که مرادشان داده و بچه دار شده اند . دو قالی نیز برای حرم اورده بودند....