امامزاده سیداکبر

امامزاده سیداکبروکرامات وعنایات ایشان

امامزاده سیداکبر

امامزاده سیداکبروکرامات وعنایات ایشان

کرامات4

4-زایران اقا:

اتوبوس پر بود از مسافرانی که از ایلام به اهواز میرفتند .چند نفر از انها سید بودند که خود را از سادات منسوب به سید اکبر میدانستند .اتوبوس از دهلران گذشت و راه اهواز را در پیش گرفت...روبری امامزاده (سه راهی سید اکبر) که رسید سادات دلشان گرفت مدتی بود که به پابوسی پیر و مراد خویش نیامده بودند از اینرو از راننده خواهش کردند به امامزاده که فاصله ای با جاده ندارد بروند تا زیارتی نمایند ولی راننده قبول نکرد اما هنوز از سه راهی سید اکبر زیاد دور نشده بودند که اتوبوس بدون هیچ دلیلی خاموش شد هر چه راننده سعی در تعمیر ان نمود فایده نداشت . اخر سر یاد درخواست سادات افتاد .غیر از ان دلیلی برای خرابی ماشین پیدا نکرد پشیمان شد تصمیم به جبران گرفت. همان دم ماشین با اولین استارت روشن شد و دنده عقب ماشین سادات را به ارزویشان رساند...ولا جعل الله اخر العهد منی لزیارتک...

کرامات3

-جزای خبرچین:

چند نفر در جایی با هم کار میکردند. اوایل صاحب کار از انها راضی بود ولی رفته رفته نظرش برگشت و هر روز از یکی از انها ایراد میگرفت .انها تعجب کرده بودند که چرا و چگونه این تغییر رفتار صاحب کار صورت گرفته است اخر سر به این نتیجه رسیدند که جاسوس و خبر چینی در بینشان است .ولذا به یکی از خودشان یقین پیدا کردند که همان خبرچین است از همین رو یک روز که جمعشان جمع بود سر صحبت را باز کردند و به شوخی موضوع را به طرف گفتند اما وی زیر بار نرفت و با عصبانیت گفت :به سید اکبرقسم میخورم که من چنین کسی نیستم و اگر خبر چینی شما را کرده ام فردا خبر مرگم را بیاورند

فردا که شد مرگ نابهنگام ان فرد همگان را شگفت زده کرد جز ان چند نفر را که با وی کار میکردند ومیدانستند که جریان از چه قرار است...

کرامات2

-اعجاز حلبی ها:

انزمانها کار نبود و مردم در فقر زندگی میکردند. ساختمان امامزاده سید اکبر احتیاج به تعمیر داشت و این فرصتی بودتاعده ای برای گذران زندگی وکسب درامد جذب کار مرمت ان شوند . کار مرمت اغاز شد. بنای نیمه تخریب گذشته کم کم تعمیر و نوسازی میشد در این بین کارگرها اب مورد نیاز کارو کارو گل را با حلبهایی می اوردند که جای روغن بود همین روغنهای 17 کیلویی انزمان اب لوله کشی نبود و مردم اب مورد نیاز خود را با مشک اب و ظرفهایی نظیر همین قوطی یا حلبی های روغن از چشمه میاوردند و نگهداری میکردند ...میگویند یکی از کارگرهای تعمیر بنای امامزاده سید اکبر طمع کرد که یکی از این قوطی ها یا حلبی ها را برای خانه خود بردارد از این رو دور از چشم دیگر کارگران دو تا از انها را در گودالی دور از محل کار پنهان کرد تا عصر هنگام تعطیل کار به خانه ببرد غافل از عظمت امامزاده ...

کارگرها مشغول کار بودند که باد شدیدی وزیدن گرفت .ان حلبی ها که پنهان شده بودند با سرو صدای زیاد از جا کنده شدند و بسوی امامزاده و محل کار کارگران رانده شدند مثل بچه ای که دوان دوان بسوی مادرش بشتابد .اینجا بود که همه از جریان با خبر شدند و به عظمت و بزرگی امامزاده واقف شدند...سلام الله علیه و علی اباءالشریف

کرامات۱

-پیرسید عباس:

در شهر موسیان که از توابع شهرستان دهلران می باشد تعدادی سید زندگی میکنند که از سادات موسوی میباشند از بزرگان ایشان یکی بنام سید عباس میباشد که چند سالی است به رحمت خدا رفته است.زمان حکومت منحل سابق این سید بزرگوار زمینی را بزیر کشت گندم میبرد و چون خود ناتوان از ابیاری ان است یکی از اهالی را به عنوان شریک به شرط ابیاری این زمین میگیرد این فرد میگوید :روزی سید را دیدم به من گفت فلانی نذر جدم زمینی از اهالی گرفته ام اگر ابیاری ان را بعهده گیری تو را شریک خود میکنم . منهم که جوان بودم و محتاج کار .قبول کردم . زمین را کاشتیم رفته رفته سبز شد و نوبت ابیاری ان فرا رسید . من نیز طبق شرط و قرارمان شروع به ابیاری ان نمودم. چند بار ان را اب دادم تا سبز شد و روز به روز گندم قد کشید.

زمستان بود و هوا سرد.برای بار چندم نوبت ابیاری گندم فرا رسید من نیز طبق قرار سر زمین رفتم و شروع به ابیاری نمودم تا شب فرا رسید .هوا رفته رفته سرد شد تانیمه شب دیگر تحمل ان سوزو سرما را نداشتم ناچار اب را سر زمین ول کردم و با دوچرخه ای که داشتم به خانه امدم تصمیم داشتم صبح زود برگشته وابیاری راتکمیل نمایم .شب با تمام خستگی به خواب رفتم .در ان حال خواب دیدم انگار صبح شده وباید به سر زمین بروم رفتم . از دور یک نفر را دیدم به شکل اعراب لباس بلند سفید(دشداشه)پوشیده وبا شال سبزی کمر بسته و عمامه ای سبزنیز به سر دارد .وبیل به دست مشغول ابیاری است نزدیک رفتم ضمن سلام به او گفتم که میداند سر زمین کیست و گندم چه کسی را اب میدهد که با رویی باز گفت" می دانم گندم سید عباس است و من سید اکبرم پیر سید عباس...امده ام گندمش را اب بده ام تو نیز به خانه برو .خیالت راحت باشد تمامش را اب میدهم بطوریکه تکه ای از ان خشک نماند"

صبح شده بود از خواب بیدار شدم .به یاد خوابم افتادم تنم میلرزید انگار واقعییت بود دلشوره داشتم به هیچ کس چیزی نگفتم بسرعت سوار دوچرخه شدم و به سر زمین برگشتم . از سمت پایین زمین وارد گندم شدم باور کردنی نبود از تمام گندم کاشته شده اب جاری شده بود. تمام ان را گشتم حتی یک وجب از ان خشک نمانده بود.بیاد خوابم افتادم فهمیدم خواب نبوده و واقعییت است .دنبال اثر بیل گشتم میخواستم به عنوان تبرک ببوسم اما هیچ اثری نبود غیر ممکن بود در ان زمان که هیچ وسایل میکانیزه جهت تسطیح زمین نبود هر زمینی اینجور یکدست اب بخورد از حضرتش تشکر نمودم و سریع به سمت خانه سید عباس براه افتادم در راه او را دیدم که با همسرش به خانه میرفت مرا دید .انتظار نداشت انهمه گندم را به این سرعت اب داده باشم لذا گفت چه کار کردی فلانی اینجایی گندم را اب دادی؟.من نیز خوابم را به او گفتم و جریان سر زمین رفتنم را که چگونه گندم به برکت سید اکبر یکدست اب خورده است.

سید وهمسرش که محو گفته هایم شده بودند بر زمین نشستند ومدتها گریه کردند...سلام علی ال یاسین...

زندگینامه امامزاده سیداکبر(ع)-دهلران

زیارتگاه امام زاده سیداکبردر پنج0کیلومتری دهلران قراردارد . مردم محل براین باورند که وی پسر حضرت امام موسی کاظم (ع) است که به همراه حضرت معصومه به منظور دیدار از حضرت امام رضا (ع) از عراق به ایرام آمده و در دهلران دراثر بیماری فوت کرده و در این محل مدفون شده است

دراین وبلاگ سعی شده است با بیان فضایل و کراماتی از این بزرگوار که شامل حال مردم دهلران و حومه ان شده است گامی هر چند کوچک در راه جلب رضایت پروردگار و ان بزرگوار برداشته باشم .