حالادیگرفصل درو بود ودشت زیر افتاب گرم شاهدخودنمایی گندمهای زردرسیده بود.کمباینها برای برداشت محصول یکی یکی ازراه رسیدند.او را دیدم که ناراحت بود گفتم چیه پکری .درو کردی .گفت فلانی بایکی از این کمباینها قراردادبستم که گندمهایم رادروکند .اما سروعده نیامددنبالش رفتم داشت درمنطقه ای دیگر درو میکرد گذاشتم قطعه ای را که در ان است درو کند وسپس از او خواستم که بدنبالم براه بیفتدتا گندمم را درو کند .اماکشاورز دیگری که گندمش بغل این قطعه تازه درو شده بودجلوی راننده کمباین راگرفت وشدیدا التماس کرد که گندمش را که چیز زیادی هم نبود درو کند و اشاره کرد که دراین منطقه فقط گندم او مانده ودرو نشده است.اما راننده کمباین قبول نکرد وبا اشاره به من گفت که قرارداد دارد ونمیتواند بیش از این بماند .التماسها اثر نداشت وما براه افتادیم اما صدای او را ازپشت سرشنیدم که رو به امامزاده سیداکبر(ع)کردوگفت اه سیداکبر تو خودشاهدی که این راننده کمباین گندمم رادرو نکرد ورفت .از کرامتت زیاد گفته اند نشانش بده.وحقا نشانمان داد .ما به سر زمین رسیدیم اما درو نکردیم زیرا به یکباره کمباین ازحرکت ایستاد وخراب شد هرچه راننده تلاش به تعمیرش کرد فایده نداشت وتا اخرفصل برداشت انجا جایش بود تا اینکه با تریلر انرا به شهرشان برد.دانستم که تاثیر ان دعای کشاورز بود وحال شاکرم که خودمان چیزیمان نشد...ولا جعل الله اخرالعهدمنی لزیارتک.
سلام عبداله جان.
خوشحالم که اومدی وبلاگم.
شناختن خدا و حس کردن خدا کار هر کسی نیست و من هم نقطه ای خدا را میپرستم.
شاید تو بیشتر بندگی خدارو کرده باشی که عنوان و مطالب وبلاگت رو با این موضوع داری پیش میبری.
عالی ی کارت و متفاووت با تمام وبلاگائی که از سر بی کاری و بی خیالی فضا های مجازی رو اشغال کزدن.
باز هم ممنون داداش من.
جمله ات زیبا بود و به فکر افتادم تا دیدم را به خدایم بیشتر بچرخونم و واکنم.
سلام برسون.
سلام ممنون به وبلاگم سرزدی باور میکنم این خاطره رو چرا که خودمم هم زیاد به این امامزاده دخیل بستم وکمک گرفتم