10-مار نگهبان:
از پیرمردان شهر است . سنی از او گذشته است وقتی از او در باره کرامات سید اکبر صحبت کردم او نیز کرامتی بیاد داشت که خود دیده بود..می گوید:وقتی جوانتر بودم با چند تن از چوپانهای محل روی پشت بام قدیمی حرم امامزاده سید اکبر نشسته بودیم. و گله ها در اطراف می چریدند. حوصله چوپانها سر رفته بود . یکی از انها برای سرگرمی گفت که بیایند " چهار پشگلی "بکنند(یک بازی محلی که در ان دو ردیف چاله کوچک به تعداد هشت چاله کمتر یا بیشتر می کنندو با تعدادی سنگ یا چیزهای دیگر طبق رسم این بازی مشغول می شوند ). همه قبول کردند و شروع به کندن و خراش سقف امامزاده که روی ان بودیم کردند. من هرچه به انها گفتم که این کارشان تخریب حرم است و گناه است به گوششان نرفت و همچنان به این کار ادامه دادند .به کار اشتباهشان مشغول بودند که ناگاه از بالای گنبد حرم مار سیاه و بزرگی به وسط ما افتاد . همه وحشت کردند و به سرعت خود را از بالای سقف حرم به پایین پرت کردند تنها من که عاجز از این کار بودم ماندم . اما مار که انگار خبر داشت من در ان کار اشتباه دخالت نداشته ام کاری با من نداشت و اجازه داد از پله های ساختمان حرم پایین بیایم . اما وقتی پایین امدم و پیش چوپانها رفتم دوباره مار سر راهمان سبز شد هر چه چوپانها سعی کردند که ان را با سنگ بزنند فایده نداشت . من که از جریان امدن مار خبر داشتم و ان را نگهبان حرم دانستم موضوع را به چوپانها گفتم در ان حال بودیم که مار همان طور که امده بود به بالای گنبد برگشت ..السلام علیک ایها السید الزکی....