امامزاده سیداکبر

امامزاده سیداکبروکرامات وعنایات ایشان

امامزاده سیداکبر

امامزاده سیداکبروکرامات وعنایات ایشان

کرامات۱

-پیرسید عباس:

در شهر موسیان که از توابع شهرستان دهلران می باشد تعدادی سید زندگی میکنند که از سادات موسوی میباشند از بزرگان ایشان یکی بنام سید عباس میباشد که چند سالی است به رحمت خدا رفته است.زمان حکومت منحل سابق این سید بزرگوار زمینی را بزیر کشت گندم میبرد و چون خود ناتوان از ابیاری ان است یکی از اهالی را به عنوان شریک به شرط ابیاری این زمین میگیرد این فرد میگوید :روزی سید را دیدم به من گفت فلانی نذر جدم زمینی از اهالی گرفته ام اگر ابیاری ان را بعهده گیری تو را شریک خود میکنم . منهم که جوان بودم و محتاج کار .قبول کردم . زمین را کاشتیم رفته رفته سبز شد و نوبت ابیاری ان فرا رسید . من نیز طبق شرط و قرارمان شروع به ابیاری ان نمودم. چند بار ان را اب دادم تا سبز شد و روز به روز گندم قد کشید.

زمستان بود و هوا سرد.برای بار چندم نوبت ابیاری گندم فرا رسید من نیز طبق قرار سر زمین رفتم و شروع به ابیاری نمودم تا شب فرا رسید .هوا رفته رفته سرد شد تانیمه شب دیگر تحمل ان سوزو سرما را نداشتم ناچار اب را سر زمین ول کردم و با دوچرخه ای که داشتم به خانه امدم تصمیم داشتم صبح زود برگشته وابیاری راتکمیل نمایم .شب با تمام خستگی به خواب رفتم .در ان حال خواب دیدم انگار صبح شده وباید به سر زمین بروم رفتم . از دور یک نفر را دیدم به شکل اعراب لباس بلند سفید(دشداشه)پوشیده وبا شال سبزی کمر بسته و عمامه ای سبزنیز به سر دارد .وبیل به دست مشغول ابیاری است نزدیک رفتم ضمن سلام به او گفتم که میداند سر زمین کیست و گندم چه کسی را اب میدهد که با رویی باز گفت" می دانم گندم سید عباس است و من سید اکبرم پیر سید عباس...امده ام گندمش را اب بده ام تو نیز به خانه برو .خیالت راحت باشد تمامش را اب میدهم بطوریکه تکه ای از ان خشک نماند"

صبح شده بود از خواب بیدار شدم .به یاد خوابم افتادم تنم میلرزید انگار واقعییت بود دلشوره داشتم به هیچ کس چیزی نگفتم بسرعت سوار دوچرخه شدم و به سر زمین برگشتم . از سمت پایین زمین وارد گندم شدم باور کردنی نبود از تمام گندم کاشته شده اب جاری شده بود. تمام ان را گشتم حتی یک وجب از ان خشک نمانده بود.بیاد خوابم افتادم فهمیدم خواب نبوده و واقعییت است .دنبال اثر بیل گشتم میخواستم به عنوان تبرک ببوسم اما هیچ اثری نبود غیر ممکن بود در ان زمان که هیچ وسایل میکانیزه جهت تسطیح زمین نبود هر زمینی اینجور یکدست اب بخورد از حضرتش تشکر نمودم و سریع به سمت خانه سید عباس براه افتادم در راه او را دیدم که با همسرش به خانه میرفت مرا دید .انتظار نداشت انهمه گندم را به این سرعت اب داده باشم لذا گفت چه کار کردی فلانی اینجایی گندم را اب دادی؟.من نیز خوابم را به او گفتم و جریان سر زمین رفتنم را که چگونه گندم به برکت سید اکبر یکدست اب خورده است.

سید وهمسرش که محو گفته هایم شده بودند بر زمین نشستند ومدتها گریه کردند...سلام علی ال یاسین...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد